بهترین ترجمه زندگیم

بهترین ترجمه زندگیم

کارام همه عقب افتاده بود ، کلافه بودم ، مقالم باید به صورت تخصصی ترجمه می شد و من از عهده کارش بر نمیومدم.داشتم توسالن دانشگاه راه می رفتم که یکی از همکلاسیای مرفه عزیزم رو دیدم که همه کاراشو داده بود بیرون با هزینه بالا براش انجام دادن ، یه لبخنده پر محتوایی هم به من زد و گفت : ای بابا هنوز درگیر ترجمه ای؟؟؟؟وای از ته قلبم می خواستم لبخندشو با دوتا دستام پاره کنم ، بعدم تا کنم و بدم دستش. کلافه که بودم دیگه قرمزم شده بودم.مستقیم رفتم پیش استاد تا ازش وقت بیشتری بگیرم.هنوز کلاسش تموم نشده بود، منم منتظر موندم . همیشه یه ربع زودتر کلاسشو تعطیل می کرد ، ایندفعه نیم ساعتم بیشتر طولش داد.خسته و گرسنه این پا اون پا می کردم تا بالاخره اومد.کلی براش دلیل قانع کننده آوردم ،که بهم وقت بده، رو به من کرد ، یه لبخند زد و گفت :با وجود همه توضیحات، می دونم که تو توانایی تحویل کارت رو داری، نشد ،ترم بعد هم فرصت برای جبران هست. اینقدر قانع شده بودم که به زور راه می رفتم.اصلا کمرم تو همون لحظه قوز دراورد.یه نگاه به آسمون کردم، گفتم : باشه ، حالا هی به ما ضد حال بزن.با خودم فکر کردم ،امروز این دانشگاه برای من اومد نداره ، بی خیال شم و برم خونه.از در دانشگاه رفتم بیرون، می خواستم برم اون طرف خیابون، دیدم یکی از بچه های دانشگاه که بنده خدا با ویلچر بود ، چرخ ویلچرش گیر کرده بین پل آهنی، سریع رفتم کمکش .بهم گفت : خدا هرچی می خوای بهت بده ، دم شما گرم.گفتم ای بابافعلا که یه ترجمه مقاله هم به ما نداده.گفت منو که داده ، چند صفحه هست؟ یه نگاه به دستاش کردم ( نمی تونست بنویسه) نمی دونستم چی بگم.خودش فکرمو خوند.گفت نمی تونم بنویسم ، ولی می تونم ضبتش کنم.voice می فرستم برات با مرام.یه دقیقه ای طول کشید تا خون به مغزم رسید و فهمیدم چی می گه.تو یه لحظه، حالم از این رو به اون رو شد . خوشحال و با نیش باز گفتم :راست می گی ، قضیه جدیه!؟ گفت : جدی تر از اونی که فکر کنی.

می شنیدم زندگی بالا و پایین داره ، ولی وقتی خودت تو سربالایی زندگی قرار می گیری ، باور سرپایینی ،برات یه ذره سخت می شه.عاشق سرپایینیش هستم.اینقدر ترجمش حرفه ای ، روان و تخصصی بود که دلم خواست ، یه نسخه ازش ،برای دوست مرفه عزیزم بفرستم.